متن آهنگ عروسک سخنگو از ویتاس

من پشت شیشه ویترین مغازه ام

در میان پنجره ای در روزی بارانی

من هیچوقت چشمان شیشه ای ام را از این منظره نگرفتم

همه پیر شدند اما من هنوز یک دختر کوچولو ام

می گویند: چه عروسک غمگینی!

بابایی، بابایی، خواهش می کنم

بابایی، بابایی، خواهش می کنم

این عروسک رو بهم بده، بابایی عزیزم

بابایی، بابایی، بابایی

بابایی، بابایی، خواهش می کنم

این عروسک رو بهم بده، بابایی عزیزم

تمام شب بارانی طولانی ست

باد و دودکش بازی می کنند

خواب می بینم اون پدر و دختر

من را همراه با خودشون به خانه می برند

در صبح رویای من به حقیقت می پیوندد

پدر و دختر کوچکش دوباره بر می گردند

بابایی، بابایی، خواهش میکنم

بابایی، بابایی، خواهش میکنم

این عروسک رو بهم بده، بابایی عزیزم

بابایی، بابایی، خواهش میکنم

بابایی، بابایی، خواهش میکنم

این عروسک رو بهم بده، بابایی عزیزم

اوه، من حالا خوشحال میشم

آنها من را همراهشان می برند، رویای من واقعی می شود

چقدر زیبا می تواند باشد

وقتی یکی به تو نیاز دارد!

دختر با خوشحالی می خندد

این دختر به سادگی می تواند خوشحال باشد

بابایی هدیه داد

بابایی هدیه داد

بابایی این عروسک رو بهم هدیه داد

بابایی هدیه داد

بابایی هدیه داد

بابایی این عروسک رو بهم هدیه داد