جایی دور، در شهری دیگر، تو تنها پشت پنجره ای نا آشنا ایستاده ای

ناگهان به یاد من می افتی

زمستان بدون عشق تو خیلی سرد است.

صدایت را به یاد میاورم، که در این نزدیکی نیست...بدون تو سخت است، نور آفتاب در حال خاموشی ست...

روزهایی را به یاد میاورم که با تو بودم، زمانیکه در قلبم شور و گرما داشتم.


آن روز را به یاد میاورم، وقتی که ملاقاتت کردم.

آن روز را به یاد میاورم، وقتی عاشقم بودی.

تو گفتی میخواهی تا ابد در کنارم باشی،


آن روز را به یاد میاورم، وقتی ملاقاتت کردم.

آن روز را به یاد میاورم، وقتی عاشقم بودی.

تو گفتی می خواهم تا ابد با تو و در قلبت باشم.


شب های من به دو قسمت تقسیم شد، حالا با خرسندی تمام رویاهایم را افشا میکنم.

فقط ازم بخواه ، و هر کاری میکنم.در عوض از تو میخواهم به من گرما بدهی

اگر روز تازه ای قول ملاقاتی به یکدیگر بدهیم، فاصله ما را مثل یک آهن ربا میکشاند

تو را در هر شهری پیدا خواهم کرد.فقط منتظرم بمان، یک چیز را به یاد میاورم.


آن روز را به یاد میاورم، وقتی ملاقاتت کردم.

آن روز را به یاد میاورم، وقتی عاشقم بودی.

تو گفتی میخواهی تا ابد در کنارم باشی،


آن روز را به یاد میاورم، وقتی ملاقاتت کردم.

آن روز را به یاد میاورم، وقتی عاشقم بودی.

تو گفتی میخواهی تا ابد در کنارم باشی،


آن روز را به یاد میاورم، وقتی ملاقاتت کردم.

آن روز را به یاد میاورم، وقتی عاشقم بودی.

تو گفتی میخواهی تا ابد در کنارم باشی